آدم یه جایی باید بشینه رو به روی خودش
اون خود سیاه و کدرش که ازش خجالت زدس و یه وقتاییم ممنونه ازش
و با همون روی واقعیش؛ واقعیت جریانات اطرافش رو بپذیره
آدم نباید خودشو گول بزنه؛ حتی ناخواسته
آدم یه جایی باید بشینه رو به روی خودش
اون خود سیاه و کدرش که ازش خجالت زدس و یه وقتاییم ممنونه ازش
و با همون روی واقعیش؛ واقعیت جریانات اطرافش رو بپذیره
آدم نباید خودشو گول بزنه؛ حتی ناخواسته
اول فکر کردم انگار شکستم
بعد به خودم نگاه کردم دیدم من سالمم، اونیکه شکسته آینه است.
یهو نفسم بند رفت
ریه هام پر شد از آب
فکر کردم انگار دارم غرق میشم
اما بعد دیدم دارم نفس میکشم
سخت بود اما بلد بودم نفس بکشم
مثل جنینی که توی رحم مادرش میتونه نفس بکشه
نفس میکشه؟ نمیدونم
انگار اتم بودم توی نیروگاه و داشتن هسته م رو میشکافتن
وجودم از هم می پاشید و نیست میشدم
انگار سد بودم و سیلاب شده بود و داشتم میدیدم که آب تا تاجم بالا اومده و میخواد ویرونی به بار بیاره
انگار ریزعلی بودم، پیرهنمو اتش زده بودم تا قطار بایسته اما قطار از روم رد شده بود و مسیرش و رو عوض کرده بود و فقط من مرده بودم...
انگار یه زن بودم که همه دورش مَردن و دوره اش کردن
انگار توی قبر بودم و از توی خاک مار و مور میومد سروقتم و من کفن پیچ تو یه وجب جا زنده شده بودم و از ترسم نمیمردم.
انگار فقط خستم....
احساس داشتن چیز سختیه به گمونم.
یا شاید بیان اینکه چه حسی دارم سخت باشه.
وقت های که ناراحتم، عصبانی ام، یا حتی خوشحالم گفتن اینکه دلیلش چیه خیلی وقت ها شرمزدم میکنه
حس میکنم یه ادم سطح پایینم که حسودیم شده، ناراحت شدم یا هر چیز دیگه ای
نوشتن اینجا از حرف زدن آسونه
اما همینجا هم نمیتونم بگم!
حالا توهم میدونی دارم چه حس هایی رو حمل میکنم
اما نمیدونی که از کجا میان
هیچوقت نمیتونی بفهمی
چون برای من خجالت آورن
توی یه معادله پایستگی، بعنوان بی تفاوتی، خشونت و پرخاشگری بروز پیدا میکنن.
هیچکدوم چیزی نیست که من میخوام
اما حتما انتخاب خودمه.