من توی ۴ دیواری بدون روزنه زندگی می‌کردم

وقتی خونت رو کنار چهاردیواریم ساختی و داشتی عکسای خاطره انگیزتو به دیوار میخ میکردی حواست نبود و دیوارمو سوراخ کردی

به ۴ دیواریم نور تابید

با من حرف زدی

ازم خواستی خودم رو از اون ۴ دیواری نجات بدم

اونجا هیچ دری نبود

توام دیگه نمیتونستی دیوار و خراب کنی

حتی نمیدونستی اون سوراخ چطوری بوجود اومده

بهم گفتی اگه تبدیل به نور بشم میتونم از روزنه بیام بیرون

تو برای من روزنه امید بودی و من برای تو سیاهچاله

من نور شدم و اومدم پیشت و بعد وقتی خاطره های روی دیوارت رو دیدم

یادم رفت برگردم به ۴ دیواریم

وسط زندگیت تاریک شدم

و تو تبدیل شدی به یکی دیگه از ستاره های مرده توی سیاهچاله ام.