به نام تو
به یاد مرگ این پاییز
میخواستم صفحه را سفید بگذارم
تا اگر خواستی، خودت بنویسی اش
یا اگر خواستی بِکِشی اش
بعد اما
سینه ام را پر حرف و تنم را پر درد دیدم
دستم به نوشتن نمیرفت اما، چشمانم لبالب از حرف بود
در نهایت اما انگار سکوت چاره سرنوشتم بود
ببخشید اینقدر واضح میگم
ولی حس میکنم این مدت تبدیل شده بودم به کص مجانی یه ادم که تعلقی به دنیای من نداشته
و برای اولین بار میخواستم بدبین نباشم، که تلاش کنم و بشناسم...اما خب. مثل اینکه برای اون اینطوری نیست. و هرچقدر هم که تلاش میکنم نمیفهمم چرا داره دست و پا میزنه.
خیلی عجیب حرف زدم میدونم...ولی تو جیرانی منی و من کنارت راحتم.