این پست عقاید شخصی است و هیچ تحلیل حرفه ای و مبنی بر منبعی ندارد.

-

-

-

کسانی که دنبالم کردند قبلا میدونند که کجا ساکنم

اینجا انقلاب کاملا زنانه است.

محله ای که شب ها برای اعتراض ، شعار و تجمع میرم(نه برای پیاده روی!!) پارک بزرگی داره، توی این پارک پسرهای جوون غالبا توی دسته های 15 نفره حرکت میکنند و بازی میکنند یا دور هم جمع شدند.

به محض اینکه دختر تنهایی به دختر تنهای دیگه ای میپیونده، دو نفر لباس شخصی دنبالشون میفتند و اگه اون دو نفر بشه چهارنفر، گوشیشون رو در میارند و فیلم میگیرند و عکس، چنانچه چیزی هم رد و بدل بشه مستقیم اقدام میکنند تا ببینند چی بوده.

فضا کاملا امنیتی است

مردها به محض اینکه تجمعی شکل میگیره همراهی میکنند، اما شروع کننده نیستند، کاملا هم بهشون حق میدم، این شب ها توی بردن مردها لحظه ای درنگ نمیکنند. اگر زن رو کتک میزنند و هلش میدن که بره، مرد رو با اولین اعتراض دستگیر میکنند و میبردند.

-

-

-

بسم الله الرحمن الرحیم

نه چون به خدا اعتقاد دارم، چه بسا تمام اعتقاداتم رو از دست هم دادم و دیگه هیچ پیوندی بین خودم و هیچ نوع از منبع انرژی نمیبینم.

من تا اون روز هیچوقت توی هیچ تجمع اعتراضی شرکت نکرده بودم، هم سنم میرسید که شرکت کنم هم اگه عقلم میرسید باید شرکت میکردم اما متاسفانه عقب موندگی باعث شد بخوام توی مردابم حل بشم.

قبلش میخوام به یک درگیری در گذشته اشاره کنم:

نیزار ماهشهر:

این کشتار صرفا با نام نیزار ماهشهر شناخته میشه، این نیزار در واقع در شهر چمران در نزدیکی ماهشهره، متاسفانه گستره کشتار فقط مربوط به شهر چمران نبوده اما چون کشتار در اون قسمت بصورت دسته جمعی بوده و جنازه ها در نیزار که در واقع باتلاقه دفن شدن (واژه درست سر به نیست شدن رو نمیدونستم چجوری باید بگنجونم!) با این اسم شناخته شده، یه شهر عرب نشین تر هم حوالی ده دقیقه ای این شهر بوده که تعداد کشته هاش با کشته های نیزار برابری میکرده متاسفانه نت سیستمم وصل نمیشه ولی میتونید با سرچ کردن کشتار نیزار ماهشهر و خوندن روایتی که یک مهندس از اون روزها داشته (با رادیو فردا) خیلی بهتر ماجرا رو بخونید. اگر هم نتم وصل شد لینکش رو میذارم.

-

-

-

شب اول:

فراخوان برای ساعت 7 بود، اما ساعت10 هسته اولیه شکل گرفت

من ساعت 9:45 تصمیم گرفتم برگردم خوته و وقتی بهم خبر دادند شروع شده تا برسم تموم شده بود!

وسط میدون با اینکه جمعیت متفرق شده بود یه لباس شخصی پسر جوونی رو از یقه گرفت و شروع کرد به کشیدن و بردنش، سه تا پسر و من، از جمع تماشاگرها جدا شدیم و حمله کردیم سمتش، ترسید و با اینکه یقه پسر دستش بود بطور کاملا غریزی، نه آموزش دیده! شروع کرد به اسپری فلفل زدن. چشمام کور شد! اما پسرا با لگد و من با چنگ زدن! تونستیم پسر رو آزاد کنیم، اما لباس شخصی دست از سرمون برنداشت

چندتا تا مرد نظامی، قد بلندبا لباس های تقریبا آبی رنگ (چشمام دیگه خوب نمیدید) با کلاه نظامی اومدن سمتمون و سه تاشون جلوی من ایستادن، مسن بودند و کاملا ورزیده، وقتی لباس شخصی حمله کرد سمتم عقب روندنش و یکیشون من رو برد سمت یکی از فروشگاههایی که یه عده آدم توش بودن و کرکرش داشت میومد پایین و خب مردم ترسیدن از دیدنش و فرصت نشد برم پیششون

در یه پارکینگ خونه رو زد و هلم داد توی خونه

ده قدم جلوتر همون لباس شخصی با دوتا دختر درگیری لفظی پیدا کرد و در نهایت اونارو سوار کرد برد.

چیزی که توی این شب ها فهمیدم این بود که قشر خاکستری نظامی که آموزش دیدن، نه ارازل و بسیجیا، خاکستری نیستن، طوسی کمرنگن.اینها اونایین که زمانی که پیروز بشیم، با تکیه بر این پیروزی اسلحه شون رو سمت مافوق میگیرن، توی درگیری های خیابونی باعث میشن سیاه لشکر باشن و زمان حمله و سرکوب درواقع چون به تعداد کمیشون، کیفیت ندارن، کفه ترازو رو سمت ما سنگین میشه.

-

-

-

بقول غزاله چلاوی عزیز: نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.