جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ جیران کمندی
رهایی، آره یا نه؟

رهایی، آره یا نه؟

بنظرت کدومش زیباتره؟

اینکه نتونن رهات کنن یا بلد نباشن رها کردن رو یا بترسن از رها کردن؟

بنظرت کدومش سخت تره؟

بلد باشی رها کنی و رها نکنی؟ بلد نباشی رها کنی و دلت بخواد رها کنی؟ در خودت توانایی رها کردن رو نبینی؟

میدونی عزیزم

من آدم بلد بودن رها کردنم

وقتایی که ناراحتی از پا درم میاره ولش میکنم بره

وقتی آدما اذیتم میکنن رهاشون میکنم برن

گاهی حتی خودمم ول کردم و رفتم

تنها جایی که هیچوقت ولش نکردم برم خونمه

راستشو بخوای بنظرم خونه جاییه که تهش قراره بهش برگردی، لباس خونگیاتو تنت کنی و با خودت بگی آخیش!! هیچ جا خونه نمیشهو

بخاطر همینم هرچقدر دور بری یا طولانی مدت بری بازم ول نکردی!

میدونی رها کردن یعنی چی؟

یعنی تصور کن که سوار هواپیمایی و بعد یهو پنجره باز میشه و تو مهم ترین وسیلت رو باد میبره!

کجا؟ نمیدونی!

اصلا چطوری شد که اینطوری شد؟ نمیدونی!

رها کردن باید این شکلی باشه بنظرم. البته منظورم شکل از دست رفتنشه، یعنی تو شاید ده ها بار دیگه بری چیزی شبیه اون بخری و داشته باشی ولی اون نمیشه برات!

از طرفی باید اینطوری باشه که وقتی به یادش میاری حسرت نخوری! حسرت خوردن برای فقدانه برای از دست دادن، بنظرم باید بین رهایی و از دست دادن فرق قائل شد!

نمیدونم این درست هست یا نه، ولی من اغلب برای رها کردن هام

اوه ببخشید

باید بگم

من همیشه!

برای رها کردن هام خودم رو قانع میکنم، نه با دلایل پوشالی، کاملا منطقی و همه جانبه. اینطوری بعدا هیچوقت نه با شرایط یکسان مقایسه میکنمش، نه حسرت میخورم و نه حتی بهش افتخارمیکنم، صرفا تبدیل به یک خاطره میشه.

حالا یه سوال دارم

سوالی که جوابش رو نمیدونم

و جوابش خیلی برام مهمه!

کی وقت رها کردنه؟

۲۲ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۵ ۴ نظر
جیران کمندی
سه شنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۲۰ ب.ظ جیران کمندی
قتل یا خودکشی؟

قتل یا خودکشی؟

کودک فریاد میکشید و پدرش را صدا میزد

زجه میزد و خودش را روی زمین عقب میکشید

صدای خنده وقیحانه ای بلند میشد

و تمام مسیری را که عقب رفته بود، جلو کشیده میشد

تنها گوشه اتاق کز کرده بود و این بار مادرش را صدا میزد

صدای باز شدن در از جا پراندش

حمله برد سمت شیشه

نه خبری از پدر بود نه از مادر

عقب عقب تا کنج آشپزخانه پس رفت

با افتادن سایه بلند روی دیوار، به روی تنش

لرزان زمزمه کرد:

بیای جلو میکشمت

صدای خنده ترساندش

صدای خنده یادش آورد که چه شده و قرار است چه شود

سلاح کوچکی که از کشوی کابینت برداشته بود جا خوش کرد توی تن خودش

و فردا روزنامه ها تیتر زدند:

دیروز دختربچه 10 ساله ای خودش را کشت!!

چه مسخره که نوشتند خودش را کشت....

۱۸ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۲۰ ۳ نظر
جیران کمندی
دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۸ ب.ظ جیران کمندی
تو در نگاه اول

تو در نگاه اول

https://dl.melovy.ir/2021/12/heydo-hedayati-qatare-khali1.mp3

نمیدانم قرار بود عشق چه رنگی داشته باشد؟

یا حتی چه شکلی؟

تقریبا مطمئن بودم دوست داشتن های خودم بهتر از عاشق شدنهای بچه دبیرستانی هاست

چه معنی دارد یکهویی دلت بلرزد و غش بروی و بروی؟؟

اصلا معنی ندارد!!

آدم باید یکی را بخاطر "یکی ای" که هست دوست بدارد! یکی با همه خوب و بدهایی که میبینی و باز میمانی تا بخواهی اش

چهارچوبها و قفل و بست های درست و حسابی ای برای خودم ساخته بودم

از آن دست دخترها هم نبودم که تنم را بگذارم برای یک از ما بهتران و قلبم را بگذارم برای یکی همه چیز تمام

من همین بودم!!

تا دلت بخواد رمانهای نویسنده های الکی خوانده بودم و با توصیف قد و بالاها دلم اب رفته بود و گریه کرده بودم و خندیده بودم

اصلا حوصله ام نمیکشید خودم را با چخوف و گوگل (نیکولای) و صادق هدایت و این حرف ها درگیر کنم

اهل سعدی و حافظ خواندن هم نبودم

کل زندگی ام خلاصه یک فروغ فرخزاد بود و گاهی شهریار و رهی و گاهی نیما و سهراب

البته ناگفته نماند یکی دو سه بیتی حافظ حفظ بودم برای مشاعره های دبیرستانی!!

اهل شجریان گوش کردن و اهنگ های فلسفی و رپ و این حرفا هم نبودم

قفلی میزدم! گاهی روی آهنگ های حیدو، گاهی سوگند، همیشه شادمهر، شاید ابی و داریوش و امید، اما علاقه خاص و تعصب نه!!!

همینقدر بی هدف، پوچ، باری به هر جهت!!!

اهل زد و خورد با رقبای عشقی هم که کلا نبودم!

میخواهی ببریش؟ میخواهد باهات بیاید؟ خب بروید خوشبخت باشید!

میخواهی ببریش میخواهد بیاید ولی پای رفتن ندارد؟ هرطور راحتید مشکلی نیست!!

نه آشپزی ام حرف نداشت نه نقاش و موزیسین بودم

نه خیاطی و نه گلدوزی

بی هنر کامل!!

نه زیبایی خاصی داشتم نه اندام منحصر بفردی نه تیپ چشمگیری!

معمولی محض!!

نه خودم اهل پول داوردن بودم نه پدر پولداری داشتم و نه اهل توقع بی جا!

اهل شیطنت نبودم، جلب توجه بلد نبودم، پرشور و پر انگیزه هم مبودم.

یک من منزوی گوشه گیر که اگر صد سال هم گوشه خانه بماند دلش تنگ بیرون نمیشود که نمیشود

اهل مهمانی و بزن و برقص هم که هیچ!!

یک روز نشسته بودم گوشه خودم

که تصمیم گرفتی آهنگ گوش کنی

حیدو خواند! قلبم لرزیده بود از همان بار اولی که صدای خودت را شنیده بودم ها! ولی من را چه به این غلط ها

اما خب لعنتی دوباره لرزید

یک روز خواستی دستم را بگیری

با قلبم تنم هم لرزید...

یک روز هم سرم را تکیه دادم به تنت و تنم دیگر تن نشد برایم...

یک روز بوسیدمت و بعدش وقتی به آینه نگاه کردم، خودم را ندیدم...

همیشه از خودم میپرسم چرا باید من را بخواهی؟

یک منِ معمولیِ خیلی ضعیف را که هیچطوره با تویِ همه چیز تمامِ خیلی خوب سنخیت ندارد؟

چه دارم؟

چه خواستی و در من پیدا کردی؟

راستش را بخواهی میدانم که من هیچوقت آن زن نیستم برایت

راستش را اگر بیشتر بخواهی گاهی از سر لج اینکه شبیه آن زن نباشم، خیلی کارها نمیکنم!!

راستش را بخواهی خوب میدانمکه من مثل بچه دبیرستانی ها یکهو دلم لرزید و آب رفتم برایت اما تو، مثل قبلا خودم، اهل این قرتی بازی ها نیستی

راستش را اگر نخواهی، همیشه باور میکنم هیچوقت هیچکس را شکل و اندازه من نخواستی اما اگر راستش را بخواهی خوب میدانم هر گلی بوی خودش را دارد :)

راستش را بگویم میدانم قصه کوتاهیم اما دلم میخواهد آخرین برش زندگی ام را نوشته باشیم ...

۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۸ ۲ نظر
جیران کمندی
دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۶ ب.ظ جیران کمندی
بشین برات چای بریزم.

بشین برات چای بریزم.

سلام

+

+

+

اواسط تابستان بود که امدی

از لحظه اول دیدنت حسرتت را خوردم

و بدا به حال من که هم تو دل در گرو یاری داشتی هم من تن

آدم رو به پیشرفتی بودم

کتاب میخواندم، کتاب های خیلی خوب!

داستان مینوشتم، نه خیلی خوب اما رو به پیشرفت بود

آهنگ های خوبی هم گوش میکردم، نه همه پسند، نه فلسفه دار و لاتین!

روزی یک درس زبان هم میخواندم، هرروز ورزش هم میکردم

درسم رو به اتمام بود، شاغل هم شده بودم، توی فکر خانه گرفتن هم بودم :)

آمدی و بعد فقط یک زن عاشق پیشه بودم :)

-

-

-

این روزها دارم مدام خودم را سرسامان میدهم

چکار کنم برگردم به همانکه عاشقش بودم و عاشقش شده بودی

-

-

-

از همین امروز، نه از فردا

همین امروز شروع میکنیم درست کردنش :)

بشین برات چای بریزم

۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۶ ۷ نظر
جیران کمندی