جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

۵ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

مرد تولدت مبارک

سلام عشق

یه ساعت از شبت بخیری که گفتم گذشته و من هنوز بیدارم که بنویسم

تولد تویی که موقع خوردن کیک میتونم بهش بگم:

الانی که منو تو نشستیم تو خونه یه عده تو شهرای دیگه در حال جنگن،  به عده دارن شکنجه میشن یه عده دارن میمیرن

و تو برای من از ابتذال شر بگی

مبارک...

--------------------------------------------------

من پر از بغضم پر از کینه پر از حرص و پر از امید

چی شد که به اینجا رسیدیم!

چی شد که من برای اینکه معلم ازم سوال نپرسه به نیت 5 تن نذر نیکردم و وقتی نمیپرسید فکر میکردم بخاطر نذرمه و وقتی درکونی میخوردم از دنیا فکر کردم امتحان الهیه!

چی شد که توی عصر تکنولوژی و ادعا انقدر احمق بزرگ شدیم؟ انقدر معتقد به هیچ و پوچی که امروز برای از بین بردنش درگیر یه انقلاب درونیم!

----------------------------------------------

حالا هی تو بگو شب یلدا فلان شبه! به پیر قسم که هرچقدرم گریه کنم نمیشم زینب مولایی و درکی از شرایطش ندارم و شبی که رو جنازه بچش صبح کرد

قرار نیست اعدامم کنن که بفهمم شب یلداشون چی بوده!

------------------------------------------------------------------------

الان نویسنده های درست درمونش

خواننده های درست درمونش از فاز عزاداری دراومدن رفتن تو فاز جنگ

این مردم عادت دارن به غم به درد به شر

از اینا بگی باختی!

من چجوری بگم ما نمیتونیم اشک و بکنیم خشم! مگه نسل دهه هشتادیامونو از سر راه اوردیم

خب بفهم دیگه تحلیلگری، سیاسی بودی همه عمرت خیر سرت، خبرنگاری، نویسنده ای!

از هرچی شبکه اجتماعیه متنفر شدم، فقط چند دستگی فقط تو سر هم زدن

میخواد ده شب تو بالکن شعار بده خب بزاربده!!! بزار کنار اونایی که تو خیابونن از تو بالکنم شعار بدن خب، پوشش خبری بده دوتاشو که فقط به سمت یکیش نرن مردم

از خودم متنفرم که همه عمرم خودم بودم و حلقه کمتر از دوتادست دوستی که حالا هرکدومشونم یه سر دنیان

بزرگون انقدر درگیر جزییات میشن که یادشون میره کلیات چی بود .

---------------------------------------------------------------------------------------

من باید زن آزاد ایران آزاد باشم

نه مرحومه مغفوره جمهوری اسلامی که رو به پایانه!

------------------------------------------------------------------------------------

بازم تولد مبارک مرد، ایشالا سال دیگه این اعتصابا تموم شده برات تو ازادی جشن میگیرم.

۳۰ آذر ۰۱ ، ۲۳:۲۰ ۱ نظر
جیران کمندی

زد و بند

پارسال یه صورت وضعیتی رو برسی کردم که توش 2 میلیارد تومن! به پیمانکار اضافی پرداخت کرده بودن، بهش میگن زد و بند :)

اما لامصب یه جوری داده بود که هر بی سوادی ام میفهمید یه جای کار میلنگه! ولی خب پولم داده بودن به طرف! میدونی واکنشا اینجور وقتا چیه؟ تونسته بگیره نوش جونش اون نمیگرفت خودشون میخوردنش! حداقل این گرفته :)

----------------------------------------------------------------------------------

یکی از دوستام توی شهر دیگه ای رو حین تجمعات گرفتن

توی دوساعت براش پرونده رو ساختن و تکمیل کردن و چندوقته درگیر دادگاه و قاضی و این حرفاس، 17 سالشه.

من از خط عرزشی بودن برگشتم

من توی تمام فیلم هایی که خامنه ای راه میرفت برای صلابت قدم هاش دلم اب شده که به چه رهبر مقتدری دارم حتی با اینکه سنش انقدره!

همیشه هم اصلاح طلب بودم

همیشه هم معتقد بودم سردمداران در تلاشند برای اصلاح و بهبود

و همیشه معتقد بودم من ندزدم تو ندزدی دزدی تموم میشه (منظورم همه شکل از دزدیه) پس مقصر خودمونیم و الا جامعه خود ماست

اینارو میگم که بدونی من از کجا برگشتم به مرحله ای که استوری بذارم "گوه خوردم روز کشته شدن سلیمانی نوشتم یک مرد را کشتند"

حالا منتظرم این دوست ازاد شه بالاخره و ازش بپرسم چی باعث شد شجاعت به خرج بدی و بری تو خط مقدم این جبهه و بجنگی؟ چی باعث شد از اینکه بمیری نترسی؟ از اینکه فقط 17 سالته حسرت نخوری؟ به این فکر نکنی خب من که بابام پولداره غم پول و نون و کار ندارم؟ تو که حتی نرفتی شعار بدی، تو میدونستی بگیرنت با این تجهیزات حداقل محاربه رو شاخته.

میخوام ازش بپرسم چجوری بعد از این همه کتکی که خوردی، حرفایی که بهت زدن، دادگاهایی که میکشن میبرنت، اتهامایی که میخوری، هنوز سرتو بالا میگیری و یه جوری رفتار میکنی که انگار هیچی نشده

بهش بگم من میدونم الان زندانی، الان محارب، الان مفسد فی الارض خیلی افتخار داره، ولی خب توام عاقبتا رو دیدی، سر جوگیری نرفتی، ولی چی شد که رفتی؟

حالا منتظرم ببینم آزاد میشه؟

منتظرم ببینم بغیر از جرم خودش بابت جرم چندنفر دیگه متهم میشه و رای دادگاه چی میشه

امروز بدون اینکه بخوام خجالت بکشم یا از فساد دستگاه قضایی کشورم ناراحت باشم پرسیدم قاضیشو نمیخرید؟

گفتن مشغولن ببینن چی میشه ولی پروندش رو ساختن و به راحتی اولین لحظه بازداشتش نیست!

------------------------------------------------------------------------

۰۶ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۲ ۴ نظر
جیران کمندی

الان بارون زد و یادم داد

(آپدیت شد یه سری شفاف سازیا کردم)

اینجا همین الان

بارون زد و یادم داد....

--------------------------------

وقتی اخیرا خبر اتش سوزی هیرکانی رو خوندم ترس برم داشت، امکانش خیلی زیاد بود که عرزشی ها خودشون اینکارو کرده باشن

شرمسارم که بگم اخرشم پی اش رو نگرفتم ببینم جنگل به کجا رسید

میدونی بد ماجرا کجاست؟

اونجاکه حتی اگه تو تیم محیط زیستی هم باشی راهی به جایی نمیبری

تو اگه تیم حقوقی داشته باشی هم راهی به جایی نمیبری

تو اگه یه تیم مالی هم باشی منهدم میشی

تو اگه صاحب یه کسب و کار تازه مطرح شده و خوشنام باشی هم نابود میشی

تو نمیتونی یه کارخونه یا کارگاه تولیدی داشته باشی

تو نمیتونی شعبه دوم رستوران کافه یا برندت رو سر عشق دلت راه اندازی کنی

چون اینجا برای رسیدن به همه چیز مانع سر راهت قرار میگیره

اسم درستش مافیاست

ولی چون اینجا ایتالیا نیست شاید تو به اسم رانت باهاش اشنا باشی

بذار برات مثال بزنم

دوستی برای اولین بار چندین سال پیش ابتکار به خرج داد و توی خونه با وسایل ابتدایی شروع کرد به بسته بندی کردن مواد اولیه فلافل

و بعد کارش راه افتاد، و بعد وقتی داشت کارگاهش رو میزد بوووومب! پوکید! و رسید به اغذیه سرا زدن

دوستی بعد از فوت همسرش تقاضای مهریه شو کرد، ولی مرحوم (پدر- مادر) حقوق پسر رو میگرفتن و نمیدونم در جریان حق الارث زن از شوهرش هستین یا نه؟ اونم زنی که فرزندی نداره، در نهایت بعد از اینکه سه تا وکیل ادعای برد کردن باخت! واضح بگم چرا؟ چون مرحوم و خونوادش از خونواده سرشناس شهدا بود! نه که با شهدا مشکلی داشته باشم ها نه اصلا، بحثم سر استفاده از اسم و رسمه. و الا کلی شهید داریم که از شهدای گمنام هم گمنام ترن

از کیفیت کار دوستان محیط زیستی که مطلعید؟ صیدهای وحشیانه، شکارهای بی رویه، تخریب جنگل نابودی دریا، سدسازی ها که مطرحترینشون سد گتونده هم که معرف حضور هست!

تیم های مالی هم که اختلاسا رو دیدید!

اسنپ و دیجی کالام از اول مال سپاه نبود، رسید به اون مرحله یا میدیش به من یا نابودت میکنم!

------------------------------------------------------------

اینجا قبل از اینکه بارون زد و یادم داد،

یاد گرفته بودم هر تلاشی بی فایدس چون بهرصورت مانع ها، چاله و دست اندازهای کوچیک نیستن، اینجا مانع ها اوار میشن روی سرت و تورو قانع میکنند که هرتلاش درست و مثبتی بی فایدس

اما حالا هممون امیدواریم، امیدواریم که این خونه فساد رو ویران کنیم، توی ویرانه هاش از سرمای زمستان عبور کنیم، و شروع کنیم به ساختن رگ به رگ پی اش و دیوارهاش.

من میدونم که ما مردم خوش سخن و بدعملی هستیم، کاملا بهش واقفم، اما شما بگو؟ این مردم حقشون نیست یه بار خودشونو بیازمایند؟ شاید اگه واقعا بهشون فرصت داده باشه به اندازه خوش سخنیشون خوش عمل هم باشند. ها؟

۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر
جیران کمندی

دختر یا پسر

من زرتشتی نیستم، من ساسانی هم نبودم، من از جزییات این توانستن ها خبر ندارم، امروز هم زن میتواند هرکدام از موارد بالا را داشته باشد ولی با پاره شدنش!

این رو گذاشتم که بگم، آدم انتظار داره در گذر زمان، پیشرفت کنه، و پیشرفتش حلزونی و منوط به پسرفت در سری مسائل دیگه نباشه. این رو گذاشتم که بگم در خانواده کوچک من دختر یا پسر بودن مطرح بود و هست.

یه پست گذاشته بودم راجب این اصلاح یه انقلابه

میدونی این روزا بیشتر دارم راجب جمهوری اسلامی از اغاز تا امروزش میخونم

و هر دو سال یکبارش با خودم میگم مردم چجوری اجازه پیشروی دادن به اینا؟

راستش من تو کشورای دیگه زندگی نکردم بدونم چطوریه

من وقتی به خونوادم نگاه میکنم و تعمیمش میدم به جامعه میبینم ای دل غافل من خودم هم تن دادم به این شکلی بودن این خانواده و خب حتما همینطوری تن دادیم به شرایط جامعه

میخوام برات یه فریم از زندگیم رو نمایش بدم که بدونی من از چی خستم:

یخچال سوخت! این بعد از صدای بلند یخچال و بعد خاموش شدنش اولین چیزی بود که به ذهنم رسید

من ماهی 6 میلیون حقوق میگیرم و حداقل روزی 8 ساعت کار میکنم معمولا ماهی 25 تا40ساعت اضافه کاری میکنم، من مریض نمیشم، من سفر نمیرم، من کافه و مهمونی نمیرم، برای من مهمون نمیاد، هزینه خریدهای بزرگ مثل حبوبات، برنج، روغن نباتی، رو خونواده برام تقبل میکنند. من اگر خرید لباس بخوام انجام بدم نهایتا سالی یه باره و اگه چیزی ضمن سال بخرم لباس زیره!

دومین چیزی که به ذهنم رسید این بود: خدایا خرجش کم بشه فقط 22 تومن دارم!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تو نمیتونی توی جامعی که توی دانشگاهش بهت یاد میدن اگه میخوای بدزدی، تیر بدزد، ستون ندزد

توی دانشگاهش بهت یاداوری میکنن 3 سال اولش سخته بعدش مدرک نظام میگیری میفروشیش خوب میشه

توی دانشگاهش بهت یاد میدن تا فرصت داری به کسی وصل شو که بری سرکار

توی دانشگاهش بهت یاد میدن درس بخون مقاله بده که بتونی بری

توی دانشگاهش یاد میگیری اونکه سوگلیه نمرش بهتره، زبون درازی کنی حتی به حق جات تا 8 ترم اینده سر همین کلاسه

نمیتونی امید داشته باشی که با درست بودن خودت، خودت بعنوان یه عضو از جامعه، میتونی جامعه رو درست کنی

چون تو با هرکس حرف میزنی متوجه میشی اون معتقده اشتباهی نمیکنه، میدونی چرا؟ چون بهش همین یاد داده شده بعنوان شیوه درست! و چیزی که درسته غلط نمیشه که!!

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۰:۳۶ ۳ نظر
جیران کمندی

اولین شاعر زن پارسی گوی

اینجا و اینجا و اینجا معرفی شده این بانو.

الا ای غایب حاضر کجایی؟
به پیش من نه ای آخر کجایی؟

بیا و چشم و دل را میهمان کن
وگرنه تیغ گیر و قصد جان کن

دلم بردی و گر بودی هزارم
نبودی جز فشاندن بر تو کارم

زتو یک لحظه دل زان برنگیرم
که من هرگز دل از جان برنگیرم

اگر آیی به دستم باز رستم
و گرنه می ‌روم هر جا که هستم

به هر انگشت درگیرم چراغی
تورا می ‌جویم از هر دشت و باغی

اگر پیشم چو شمع آیی پدیدار
و گرنه چون چراغم مرده انگار

رابعه بلخی را مادر شعر فارسی نام داده اند اجداد او از اعراب بوده اند که در پی حمله و تسخیر خراسان به بلخ آمده بودند.

 

اولین شاعره زبان فارسی دری که در کتاب‌ها او را به نام رابعه نامیده‌اند دختر کعب قزداری که شخصی فاضل و محترم در دوره سلطنت سامانیان بوده و در سیستان شهر «بست» قندهار و بلخ حکومت می‌کرده است.

رابعه بلخی دختری سیه‌چشم و بلند قامت و زیبا بود و بسیار زیبا سخن می‌گفت با وجود اینکه وی خواستگاران زیادی داشت، اما پدر همه را بی‌جواب می‌گذاشت تا به بستر مرگ افتاد. پس از مرگ کعب، حارث برادر رابعه بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگذاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانه عنوان کرده است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد.

  

از آن پس خواب شب و آرام روز از او رخت بربست و طوفانی سهمگین در وجودش پدید آمد. دیدگانش چون ابر می گریست و دلش چون شمع می گداخت و چون عشق دختر بر نرینه و خصوصا دختر پادشاه بر غلامی گناه نابخشودنی بود و ننگی بر دامان خانواده از اظهار آن انکار مینمود و عاقبت پس از یک سال, رنج و اندوه چنان ناتوانش کرد که او را یکباره از پا در آورد و بر بستر بیماریش افکند. 

 

رابعه دایه‌ای مهربان و دلسوز داشت که با ترفند و حیله توانست این عشق پنهان را از زبان وی بیرون کشد. در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند.

 

چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر او را می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد.

 

روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت و همان دم به دامنش آویخت. اما بجای آنکه از دلبر نرمی و دلدادگی ببیند باخشونت و سردی روبرو گشت. رابعه چون میدانست فاش شدن رازشان به مرگ هر دو خواهد انجامید که با سختی او را از خود راند و پاسخی جز ملامت نداد.

 

بکتاش نا امید برجای ماند و گفت: «ای بت دلفروز, این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می ‌فرستی و دیوانه ‌ام می‌ کنی و اکنون روی می ‌پوشی و چون بیگانگان از خودمی رانیم؟» و رابعه پاسخ داد که: «از این راز آگاه نیستی و نمی‌ دانی که آتشی که در دلم زبانه می ‌کشد و هستیم را خاکستر می ‌کند چه گرانبهاست. چیزی نیست که با جسم خاکی سرو کار داشته باشد. جان غمدیدﮤ من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست. ترا همین بس که بهانـﮥ این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی, دست از دامنم بدار که با این کار چون بیگانگان از آستانه ‌ام دور شوی.»

 

بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود.

 

بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد.

رابعه روزی درراهی به رودکی شاعر برخورد. شعرها برای یکدیگر خواندند و سـﺅال و جوابها کردند. رودکی از طبع لطیف دختر در تعجب ماند و چون از عشقش آگاه گشت راز را دانست و از آنجا به درگاه شاه بخارا, که به کمک حارث شتافته بود, رسید.

 

از قضا حارث نیز برای عذرخواهی و سپاسگزاری همان روز به دربار شاه وارد گشت. جشن شاهانه ‌ای بر پا شد و بزرگان و شاعران بار یافتند شاه از رودکی شعر خواست او هم برپا خاست و چون شعرهای دختر را به یاد داشت همه را برخواند.

مجلس سخت گرم شد و شاه چنان مجذوب گشت که نام گویندﮤ شعر را از او پرسید. رودکی هم مست می و گرم شعر, بی ‌خبر از وجود حارث, زبان گشاد و داستان را چنانکه بود بی ‌پرده نقل کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته است چنانکه نه خوردن می داند و نه خفتن و جز شعر گفتن و غزل سرودن و نهانی برای معشوق نامه فرستادن کاری ندارد. راز شعر سوزانش جز این نیست‌.

 

حارث بسیار خشمگین می‌شود، به بلخ بازمی‌گردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان می‌دهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند.

 

روز بعد چون در گرمابه را می‌گشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده می‌کنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشته‌است. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان می‌گریزد و شبانه سر از تن حارث جدا می‌کند، سپس بر مزار رابعه رفته و خنجری بر سینه خود فرو می نشاند.

------------------------------------

فراموش نکنیم این جمله رو:

به نام خدا نوید افکاری هستم- سکوت شما یعنی حمایت از ظلم و ظالم.

۰۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۰۷ ۴ نظر
جیران کمندی