جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

چهره شماره پنج

به همه چیز با دید مثبت نگاه میکنم

حتی به دعوای پیش آمده و چمدان بسته شده و اتوبوس سه ساعت بعد راه افتاده

حتی به بی وقفه گریه کردن از ساعت ۱۱ صبح تا شش غروب

از همه چیز گواه خوب میگیرم و برای گرفتنش تلاش زیادی میکنم

مداوم و پیوسته افکار منفی را عقب میرانم و حتی اگر به جنبه مثبت هم رو نیاورم اما از جنبه منفی فاصله میگیرم.

خودم را گول نمیزنم صرفا از غرق شدن در منجلاب بدبختی ها فرار میکنم

بله فرار میکنم

مثل اسکارلت در کتاب برباد رفته- بدبختی هایم را به فردا موکول میکنم و فرداش هم به فردا!

زندگی اینطوری آسانتر میگذرد.

من سالهای زیادی را با این ماسک زندگی کرده ام و تبحر خاصی هم درش دارم.

فقط مسئله ترسناک این است که وقتی بیفتد و اطراف را نگاه کنم میفهمم که ته چاهم و وامصیبتا!

اما فعلا نگهش میدارم

هم زیباست و هم وقتی به خودم نگاه میکنم زیبایی میبینم.

۲۹ مرداد ۰۳ ، ۲۰:۲۹ ۰ نظر
جیران کمندی

چهره شماره چهار

چند ماهی است که حرفهایم یادم می رود

از فاصله یک در مابین دو اتاق حرفم را فراموش کرده ام

کلمات از ذهنم فرار میکنند و وقتی می آیند که دیگر به کارم نمیایند.

وقتی مینویسم؛ آنچه نوشته ام با آنچه گمان میکنم نوشته ام فرق زیادی دارد.

تازگی ها آدم ها را یادم میرود.

اگر کسی را مداوم نبینم

وقتی میبنمش به یادش نمیاورم

در پس ذهنم میدانم این را دیده ام باهاش حرف زده ام امانه اسمش را یادم میاید و نه متعلقاتش

اخیرا فهمیده ام که حتی حرف هایی که زده ام را هم فراموش میکنم

سودوکو حل میکنم؛ مرحله سختش را هم؛ گاهی توی ۱۱ دقیقه حلس میکنم گاهی ۴۰ دقیقه.

کتاب زیاد میخوانم که کلمات را به یاد بیاورم

روزی نیم ساعت ورزش میکنم.

اما هر روز بدتر میشوم و هیچکس باور نمیکند که عمدی نیست! 

من تنها هستم و آدم هایی که دوستم دارند حداقل ۸۰۰ کیلومتر از من فاصله دارند... ضعف های این چهره را پنهان میکنم...میگذارم فکر کنند که حتما اهمیتی ندارند که فراموشم میشوند؛ میگذارم فکر کنند از عمد از کلمات دم دستی استفاده میکنم تا باهم به من بخندیم.

من از این چهره میترسم... برای خودم هم جدید است...

۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۶:۵۲ ۰ نظر
جیران کمندی

چهره شماره سه

یک روزی پرسیدم من مهم ترین زن زندگی ات هستم؟ جواب داد نه!

من آن روز تصمیم گرفتم ترکش کنم و ترکش کردم.

وقتی برای اولین و آخرین بار در زندگی ام به رابطه تمام شده ام برگشتم پذیرفته بودم که من هیچوقت قرار نیست خواسته های زنانه ام ار از مردی بخواهم که برایش اهمیتی که میخواهم داشته باشم ندارم.

هربار که چیز تازه ای شد قلبم آنقدر باید میشکست نشکست؛ آنقدر که باید ناراخت میشدم نشدم؛ اگر قبلا نبودش معنیه مرگ بود حالا هنوز میتوانستم زندگی کنم.

اما خب من روزهای زیادی را گریه کردم.

من میدانستم که در زندگی اش چه کسی نیستم؛ اما چون میدانستم در زندگی ام کیست؛ همیشه گریه کردم و بعد برایش خندیدم.

این بهترین درس زندگی ام بود.

نقاب شماره سه؛ هیچوقت هیچکس نمیفهمید که من دقیقا چه کسی هستم.

من با هربار گریه کردن؛ از نو متولد میشوم. شاید این مرگ های پرتکرار من را نکشد اما میدانم عمرم را یا خیلی کوتاه میکند؛ یا آنقدر آبدیده میشوم که دیگر واقعا نمیمیرم.

۱۴ تیر ۰۳ ، ۱۶:۴۱ ۰ نظر
جیران کمندی

چهره شماره دو

دوست دارم روی کاغذ الگو؛ الگو پیاده کنم

دلم میخواهد گوشی های گیتارم را درست کنم و ساز بزنم

دلم میخواهد کلاس رقص ثبت نام کنم و توی کلاس شنا از همه بهتر باشم

امیدوارم که یکی از درخواست های شغلم بالاخره به مصاحبه برسد و خودم را برای جایگاه شغلی دیگری آزمایش کنم.

میخواهم سبک غذاییم را اصلاح کنم

پس انداز کنم تا سال دیگر به خانه بهتری بروم هرچند اینجا را خیلی دوست دارم.

حتما سفر می روم... خیلی وقت است نرفته ام.

به سقف خیره شده ام و با اپیزود Z-DEEP / Rose به همه این ها فکر میکنم؛ برایشان برنامه ریزی میکنم و بعد گریه میکنم. الان یک سال است که گوشی های گیتاری که خریدم توی کیف خاک میخورند تا بروم دو خیابان بالاتر برای تعمیر! سالهاست که میخواهم کلاس رقص ثبت نام کنم؛ سه سال است که پس انداز میکنم اما فقط اندازه افزایش رهن سال جدیدم میشود.

من امروز افسرده نیستم... من خسته ام. اما این انتهای زندگی من نیست این فقط برداشت دوم از هزار چهره من است.

۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۶:۳۳ ۰ نظر
جیران کمندی

چهره شماره یک

تمام روز را درگیرم که چه میخورم؟ چقدر میخورم؟ لاغر میشوم یا نمیشوم؟

مدام فکر میکنم موهایم را رنگ کنم؟ ژل و بوتاکس بزنم؟ لیزر بروم؟ 

درگیرم که زبان درازم را در جواب آدم ها غلاف بکنم؟ نکنم؟ 

پوستر برای تبلیغ کار بسازم ؟ نسازم؟

کلاس شنا را ادامه بدهم؟ ندهم؟

جدا بشوم؟ ادامه بدهم؟

زندگی کنم؟ بمیرم؟

حرف بزنم؟نزنم؟

من گمانم بالارخه در دام افسردگی افتاده ام. کسی نمیداند؛ حتی اگر صحبت کنم هم به نظر نمیرسد که تا کجای چاه فرو رفته ام؛ برای خودم اینجا همان نقطه ایست که دیگر نور را نمیبینم.

اما نگران نیستم

این فقط چهره شماره یک من است.

۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۶:۳۳ ۱ نظر
جیران کمندی