اول فکر کردم انگار شکستم

بعد به خودم نگاه کردم دیدم من سالمم، اونیکه شکسته آینه است.

یهو نفسم بند رفت

ریه هام پر شد از آب

فکر کردم انگار دارم غرق میشم

اما بعد دیدم دارم نفس میکشم

سخت بود اما بلد بودم نفس بکشم

مثل جنینی که توی رحم مادرش میتونه نفس بکشه

نفس میکشه؟ نمیدونم

انگار اتم بودم توی نیروگاه و داشتن هسته م رو میشکافتن

وجودم از هم می پاشید و نیست میشدم

انگار سد بودم و سیلاب شده بود و داشتم میدیدم که آب تا تاجم بالا اومده و میخواد ویرونی به بار بیاره

انگار ریزعلی بودم، پیرهنمو اتش زده بودم تا قطار بایسته اما قطار از روم رد شده بود و مسیرش و رو عوض کرده بود و فقط من مرده بودم...

انگار یه زن بودم که همه دورش مَردن و دوره اش کردن

انگار توی قبر بودم و از توی خاک مار و مور میومد سروقتم و من کفن پیچ تو یه وجب جا زنده شده بودم و از ترسم نمیمردم.

انگار فقط خستم....