جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

۲۵ مطلب توسط «جیران کمندی» ثبت شده است

اون روز

اون روز

دور نیست

فقط دیره...

خیلی دیر...

۲۳ دی ۰۱ ، ۱۵:۴۸ ۴ نظر
جیران کمندی

هیش آروم، میترسه...

اونیکه تو جیبت اندازه لنگر یه کشتی سنگین شده و زمینگیرت کرده فقط یه ریموته نهایتا 20 گرمیه

انقدر بزرگش نکن، هیچ نیازی نیست بابتش مدام بغض کنی

تو نباید بهش نیاز داشته باشی، اون از تو و دوست داشتنت میترسه، از اینکه دوستت داشته باشه و بابتش ازار ببینه میترسه، پس خودت رو اویزون زندگیش نکن

انقدر به اینکه آهنگ گوش میکنه توجه نکن، فراموش کن که فقط وقتی ناراحته یا ذهنش مشغوله یه تصمیم عذاب اوره آهنگ گوش میده و فراموش کن که اون تنها کسیه که که آهنگای موردعلاقت، مورد علاقشه

تو اذیتش کردی و اون نیاز داره که بره، اون دلش میخواد که بمونه اما میترسه و مطمئنه که باید بره چون دیگه نمیتونه تورو به اندازه ای دوست داشته باشه که از ازارت نترسه

تحمل کن.

-

-

میترسم اخبار و چک کنم یهو بخونم محمد قبادلو رو هم اعدام کردند تو زندان بجا جلو مسجد جامع

۱۹ دی ۰۱ ، ۱۴:۵۸ ۱ نظر
جیران کمندی

باز پس می آیی مرد؟

آن مرد رفت

آن مرد اگر باز هم بیاید اما از دستانم رفت

و من حتی نتوانستم بهانه نگه داشتنش را حفظ کنم

چه قصی القلب است منطق!

حکم که میکند کاری به اینکه جانت را میگیرد ندارد

حکمش لازم الاجراست، آن هم وقتی عمری برقص قلبت بوده

آن مرد را بعد از یک سال و ۴ ماه از دست دادم، بعد از صبوری های خیلی زیاد، بعد از مادرانه ها دخترانه ها و همسرانه های عجیب هرروزه.

آن مرد وقتی آمد نمیخواست قبول کند که من تازه به دنیا امده ام باور نکرد که من نه از عشق سررشته ای دارم نه از کار، شاید نباید میفهمید من برایش تا کجا میجنگم که هربار بیشت بخواهد و نداشتنش گریزانش کند از من.

وقتی آمد میدانستم که دنیای متفاوتی از دنیای همیشگی ام دارد، میدانستم که میرود هم، اما فقط خواستمش

یادم هست که منِ نامیرا دوبار هم برای رفتنش مردم که کاش ثمر مردنم مردن بود.

درد میکند

قلبم چندروزیست پیوسته تیر میکشد

قلبم مریض احوال است کاش دردش راستکی باشد

کاش توهم بمیری زن

کاش این درد بی انتها ته بگیرد جایی

کاش بمیری زن که حتی اگر آن مرد هم باز پس بیاید تو دیگر زنده نیستی

چه بی رحمی عقل

بازهم بسپار دست دل

بگذار برقصد به هر سازی

بگذار به نوایی هرچند حزن انگیز برقصاند تنش را...

.

.

.

مینویسم که یادم نره چی کشیدم این شبا جز سیگار!

۱۸ دی ۰۱ ، ۲۳:۴۱ ۶ نظر
جیران کمندی

این یکی هم آمین بگو

دست و بالم میلرزید سعی کردم پشت سرهم چای بخورم سعی کردم چیزای شیرینی که قندمو برگردونه بالا بخورم

سعی کردم لبخند بزنم سعی کردم با صدای بلند حرف بزنم سعی کردم شبیه ادمای خوشحال باشم

من خیلی منتظرت بودم، من واقعا منتظرت بودم، من واقعا دوست داشتم داشته باشمت، من میدونم ما باهم خوشبخت میشدیم، من مطمئن بودم به این موضوع

اما توهم با من خوشحال میشدی؟ توهم فقط داشتن من خوشبختت میکرد؟

میتونستی منه ناتمام رو دوست داشته باشی؟

میتونستی منه نه خوشبخت رو دوست داشته باشی؟

من میترسیدم از اینکه تو مثل من نتونی با نابسامونیاتم بخندی و من بمیرم از دردش

قلب من داشت از سینم میزد بیروون

داشتم با خودم تکرار میکردم که من هیچ حس خاصی ندارم

داشتم با خودم فکر میکردم این اصلا چیز مهمی نیست

اما بود تو مهم بودی تو ارزوی کل بچگیم بودی، تو آمینم بودی، تو روناهیم بودی، تو بچمون بودی.

۱۸ دی ۰۱ ، ۰۸:۴۰ ۲ نظر
جیران کمندی

من هم قاتلم؟

فکر میکنم

فقط فکر میکنم که اگر قتلی انجام داده بودم احساس گناه کمتری داشتم تا اینکه خون اونها روی دستام ببینم و مدام توی سرم کوبیده بشه :توهم شریک جرمی این قتلی با ترس و سکوتت

....

----------------------------------------------------------------------

من ترک خورده بودم و بعد شکستم

شکسته هامو جمع کردن من رو از نو ساختن

و بعد کوبیدنم زمین

حالا دیگه نمیدونم چی حالی دارم

نمیدونم اسم این این من چیه

نمیدونم کجای زندگی ایستادم

من همه احساساتم باهم قاطی شده و حتی هیچ خروجی ای نداشته

چکارش میشه کرد؟

۱۷ دی ۰۱ ، ۱۷:۰۶ ۱ نظر
جیران کمندی