تمام روز را درگیرم که چه میخورم؟ چقدر میخورم؟ لاغر میشوم یا نمیشوم؟

مدام فکر میکنم موهایم را رنگ کنم؟ ژل و بوتاکس بزنم؟ لیزر بروم؟ 

درگیرم که زبان درازم را در جواب آدم ها غلاف بکنم؟ نکنم؟ 

پوستر برای تبلیغ کار بسازم ؟ نسازم؟

کلاس شنا را ادامه بدهم؟ ندهم؟

جدا بشوم؟ ادامه بدهم؟

زندگی کنم؟ بمیرم؟

حرف بزنم؟نزنم؟

من گمانم بالارخه در دام افسردگی افتاده ام. کسی نمیداند؛ حتی اگر صحبت کنم هم به نظر نمیرسد که تا کجای چاه فرو رفته ام؛ برای خودم اینجا همان نقطه ایست که دیگر نور را نمیبینم.

اما نگران نیستم

این فقط چهره شماره یک من است.