جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

سفر

نت رو قطع کردن و واقعا اذیتم

با خودم فکر میکنم کاش یه شبکه داخلی داشتم که الان میتونستم چت کنم ولی ندارم و نخواهمم داشت عین ننگ میمونه

از وقتی اینستامو حذف کردم که زیر بار غم های هرروزه نمیرم مدتی میگذره

الان دقیقا نمیدونم چه خبره چون حتی اخبار رو هم دنبال نمیکنم ولی امیدوارم برای هدفی بجنگن نه فقط از سر خشم

ادم بی هدف توی مسیرش میپاشه و یاداوری خاطرات ۳ سال پیش واقعا دردناکه

وقتی بعد چندروز اومدم دیدم خبری از ویلی نیست نگران شدم. کجایی؟

دعا کنین بهم حقوق بدن وضعیت مالی بدی دارم

دلم میخواد چند بسته شمع روشن کنم

فکر کنم خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنم ناراحتم

اما دارم میرم سفر

۳۱ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۴۳ ۳ نظر
جیران کمندی
جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ جیران کمندی
روزنه امید

روزنه امید

من توی ۴ دیواری بدون روزنه زندگی می‌کردم

وقتی خونت رو کنار چهاردیواریم ساختی و داشتی عکسای خاطره انگیزتو به دیوار میخ میکردی حواست نبود و دیوارمو سوراخ کردی

به ۴ دیواریم نور تابید

با من حرف زدی

ازم خواستی خودم رو از اون ۴ دیواری نجات بدم

اونجا هیچ دری نبود

توام دیگه نمیتونستی دیوار و خراب کنی

حتی نمیدونستی اون سوراخ چطوری بوجود اومده

بهم گفتی اگه تبدیل به نور بشم میتونم از روزنه بیام بیرون

تو برای من روزنه امید بودی و من برای تو سیاهچاله

من نور شدم و اومدم پیشت و بعد وقتی خاطره های روی دیوارت رو دیدم

یادم رفت برگردم به ۴ دیواریم

وسط زندگیت تاریک شدم

و تو تبدیل شدی به یکی دیگه از ستاره های مرده توی سیاهچاله ام.

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۸ ۵ نظر
جیران کمندی
جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۰۴ ب.ظ جیران کمندی
ما میتونیم همدیگه رو اذیت کنیم

ما میتونیم همدیگه رو اذیت کنیم

یادمه وقتی به دنیا اومدم تو منو خیلی دوست داشتی

خیلی خیلی زیاد

همیشه کنارم بودی، همیشه مراقبم بودی، همیشه میپرسیدی چی میخوام که برام بیاری، و بیشترین زمان بیداریت کنار من بود

من بغلیت و وابسته ات شده بودم

هر روز بزرگتر شدم

تپلی تر شدم

خسته میشدی از اینکه مدام بغل میخواستم، منم مدام گریه میکردم که بغلم کنی، هم دلت برام میسوخت هم کفرت در میومد

چیزای دیگه ایم شروع کردم به خواستن مثل "با من بازی کن"

با بزرگ تر شدنم هم خواسته هام بزرگتر میشد

منو ببر پارک، منو ببر شهربازی، برام اینو بخر ، اونو میخوام

تو دوسم داشتی

و من آویزونت بودم

خودت خواستی البته، من بچه آرومی بودم، تو بد تربیتم کردی و بدعادتم کردی و اینطوری شدم

بعدش یه روز خیلی خسته بودی

تا قبل از اون روز فقط بهم بی توجهی میکردی و ده تا یکی حواست بهم بود و بخاطرش گریه میکردم

اما اون روز سرم داد زدی

اون روز حرفایی بهم زدی که که فقط گریه نکردم، من باهات قهر کردم

و با اینکه دوسم داشتی اما یه نفس راحت کشیدی

من دلم شکست بیشتر گریه کردم بیشتر قهر کردم

یه روز کوله پشتیمو یواشکی جمع کردم و فرار کردم

تو عصبانی شدی ناراحت شدی نگران شدی ازم متنفر شدی

بعد دوباره نگران شدی دلت تنگ شد

یادت افتاد ما باهم خیلی خوب بودیم خیلی خوش میگذروندیم

یادت افتاد چقدر اذیتت میکردم

یادت افتاد چقدر ولم کردی

بعدش گریه کردی

بعدش دلت شکست

بعدش باهام قهر کردی

یه روزم پشیمون شدی

یه روزم وقتی یکی دیگه به دنیا اومد و بزرگ شد و میخواستی مثل من نشه و مراقبش بودی

دلت برام تنگ شد

آخه من اندازه اون اذیتت نمیکردم

اون اندازه من دوستت نداشت

دلت برام تنگ شد.

گریه کردی...

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۰۴ ۳ نظر
جیران کمندی