جیران من

برای آزادی برای زندگی برای انسانیت برای من که یک زنم

برای من

+خوبی حنا؟ همه کامنتات بسته بود

------------------------------------------------------

پدر مادرم ده سی و چهلی ان

مامانم از اوناییه که برای انقلاب 57 شعار داده

میدونی من رو چطوری بزرگ کردند؟

بترس، هیس، سپاه از ساواک بدتره

میدونی چطوری بزرگ شدم؟ درس بخون به یه جایی برسی

درس خوندی نرسیدی؟ حتما کافی نبوده ادامه بده

کار پیدا کردی حقوقت کمه؟ خیلیا همینم ندارن

پولت به وسط ماهم نمیرسه؟ قناعت کن! ولخرجی نکن

پول پیش لازم داری؟ وام بگیر

وام بهت نمیدن؟ ضامن نداری؟

وام گرفتی؟ سودش چقدر میشه؟

کرایه خونت رو بردن بالا چرا؟ خودشونم محتاج همین کرایه خونن؟

خواستی بری پارک ترسیدی از تنهایی؟

خواستی برقصی گرفتنت؟

خواستی بخونی زدن تو دهنت؟

حرف زدی بعد گرفتنت؟فکر کردی آزادی بیانه؟

اعتراض کردی اعتصاب کردی؟ اخراجت کردن؟

گوشی نداری؟ لپتاپ برای کارات نداری؟ پول تاکسی نداری؟

رسانه درست نداری؟ رفاه نداری؟ حق شهروندی نمیدونی چیه؟

انسان بودن نمیدونی چیه؟

با غریزت زنده میمونی؟

من اینطوری بزرگ شدم

میجنگی؟ داد میزنی؟ روسریتو در میاری؟ میکشنت؟

میترسی ولی مشتت و گره میکنی؟

چرا؟ هنوز بچه ای که!

جوگیری؟ فاز میدن بهت؟ هیجانی شدی؟

بچه ای؟

احمق نباشیم

توی این مدت فقط به یه نتیجه رسیدم! وقتی من خسته شدم و ناامید و رفتن شد تنها گزینم

همینا که بهشون میگید بچه و جوگیر، پای چیزی که خواستن موندن

آدم جوگیر بعد دیدن کت خوردن بقیه و مردنشون میترسه، قضیه براش جدی میشه در میره

نمیمونه، نمیجنگه، صداش بلندتر نمیشه،تعدادش بیشتر نمیشه

من سمبل نسل ترسوهام

همونا که منتظر رهبرن تا با جهت برن جلو، همونا که مردنای اینجوری بنظرشون احمقانه و بی فایدس، همونا که زیر پای بقیه رو خالی میکننن، نشستن گوشه خونه عصبانی و ناراحت میلرزن ولی هیچ کاری نمیکنن

از یکپارچه بودن ایران چی نصیب کدوممون شده که میترسیم از اعتراض کردن و دگرگون شدن؟از چی میترسی؟ از چیزی که ترسوندنتون؟ هنوزم؟

همه میگن این انقلابه

برای من این فقط

اصلاحه یه انقلابه

رهبر میخواید؟ رهبر الانتون چکار کرد براتون تو این مدت؟

همراهی همه جانبه میخواید؟ کی از آب گل آلود ماهی نمیگیره که منتظرید همه یک صدا یک چیزی براتون بخوان؟ برامون بخوان

لطفا خودت بدون چی میخوای

همین کافیه برای ادامش

لطفا بی ارزش ندون

لطفا زیر سوال نبر

لطفا تو دل بقیه رو خالی نکن

منی که یک دهه بیشتر از کشته شده های این روزا ظلم و پذیرفتم از خجالت امروز میرم جلو برای ادامه پیدا کردنش

نه برای دو نسل بعدترم

نه برای ایران آباد

برای خودم، برای خودم، برای خودم

برای تمام چیزهایی که از دست دادم، ازم گرفته شد

یکی دیگه هم برای خودش میاد، برای آینده ای که میخواد، برای چیزی که حقش میدونه

این دیگه بحث سیاست نیست این جنایت

 

 

۱۵ مهر ۰۱ ، ۱۵:۰۲ ۳ نظر
جیران کمندی

سفر

نت رو قطع کردن و واقعا اذیتم

با خودم فکر میکنم کاش یه شبکه داخلی داشتم که الان میتونستم چت کنم ولی ندارم و نخواهمم داشت عین ننگ میمونه

از وقتی اینستامو حذف کردم که زیر بار غم های هرروزه نمیرم مدتی میگذره

الان دقیقا نمیدونم چه خبره چون حتی اخبار رو هم دنبال نمیکنم ولی امیدوارم برای هدفی بجنگن نه فقط از سر خشم

ادم بی هدف توی مسیرش میپاشه و یاداوری خاطرات ۳ سال پیش واقعا دردناکه

وقتی بعد چندروز اومدم دیدم خبری از ویلی نیست نگران شدم. کجایی؟

دعا کنین بهم حقوق بدن وضعیت مالی بدی دارم

دلم میخواد چند بسته شمع روشن کنم

فکر کنم خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنم ناراحتم

اما دارم میرم سفر

۳۱ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۴۳ ۳ نظر
جیران کمندی
جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ جیران کمندی
روزنه امید

روزنه امید

من توی ۴ دیواری بدون روزنه زندگی می‌کردم

وقتی خونت رو کنار چهاردیواریم ساختی و داشتی عکسای خاطره انگیزتو به دیوار میخ میکردی حواست نبود و دیوارمو سوراخ کردی

به ۴ دیواریم نور تابید

با من حرف زدی

ازم خواستی خودم رو از اون ۴ دیواری نجات بدم

اونجا هیچ دری نبود

توام دیگه نمیتونستی دیوار و خراب کنی

حتی نمیدونستی اون سوراخ چطوری بوجود اومده

بهم گفتی اگه تبدیل به نور بشم میتونم از روزنه بیام بیرون

تو برای من روزنه امید بودی و من برای تو سیاهچاله

من نور شدم و اومدم پیشت و بعد وقتی خاطره های روی دیوارت رو دیدم

یادم رفت برگردم به ۴ دیواریم

وسط زندگیت تاریک شدم

و تو تبدیل شدی به یکی دیگه از ستاره های مرده توی سیاهچاله ام.

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۸ ۵ نظر
جیران کمندی
جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۰۴ ب.ظ جیران کمندی
ما میتونیم همدیگه رو اذیت کنیم

ما میتونیم همدیگه رو اذیت کنیم

یادمه وقتی به دنیا اومدم تو منو خیلی دوست داشتی

خیلی خیلی زیاد

همیشه کنارم بودی، همیشه مراقبم بودی، همیشه میپرسیدی چی میخوام که برام بیاری، و بیشترین زمان بیداریت کنار من بود

من بغلیت و وابسته ات شده بودم

هر روز بزرگتر شدم

تپلی تر شدم

خسته میشدی از اینکه مدام بغل میخواستم، منم مدام گریه میکردم که بغلم کنی، هم دلت برام میسوخت هم کفرت در میومد

چیزای دیگه ایم شروع کردم به خواستن مثل "با من بازی کن"

با بزرگ تر شدنم هم خواسته هام بزرگتر میشد

منو ببر پارک، منو ببر شهربازی، برام اینو بخر ، اونو میخوام

تو دوسم داشتی

و من آویزونت بودم

خودت خواستی البته، من بچه آرومی بودم، تو بد تربیتم کردی و بدعادتم کردی و اینطوری شدم

بعدش یه روز خیلی خسته بودی

تا قبل از اون روز فقط بهم بی توجهی میکردی و ده تا یکی حواست بهم بود و بخاطرش گریه میکردم

اما اون روز سرم داد زدی

اون روز حرفایی بهم زدی که که فقط گریه نکردم، من باهات قهر کردم

و با اینکه دوسم داشتی اما یه نفس راحت کشیدی

من دلم شکست بیشتر گریه کردم بیشتر قهر کردم

یه روز کوله پشتیمو یواشکی جمع کردم و فرار کردم

تو عصبانی شدی ناراحت شدی نگران شدی ازم متنفر شدی

بعد دوباره نگران شدی دلت تنگ شد

یادت افتاد ما باهم خیلی خوب بودیم خیلی خوش میگذروندیم

یادت افتاد چقدر اذیتت میکردم

یادت افتاد چقدر ولم کردی

بعدش گریه کردی

بعدش دلت شکست

بعدش باهام قهر کردی

یه روزم پشیمون شدی

یه روزم وقتی یکی دیگه به دنیا اومد و بزرگ شد و میخواستی مثل من نشه و مراقبش بودی

دلت برام تنگ شد

آخه من اندازه اون اذیتت نمیکردم

اون اندازه من دوستت نداشت

دلت برام تنگ شد.

گریه کردی...

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۰۴ ۳ نظر
جیران کمندی
شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ جیران کمندی
رهایی، آره یا نه؟

رهایی، آره یا نه؟

بنظرت کدومش زیباتره؟

اینکه نتونن رهات کنن یا بلد نباشن رها کردن رو یا بترسن از رها کردن؟

بنظرت کدومش سخت تره؟

بلد باشی رها کنی و رها نکنی؟ بلد نباشی رها کنی و دلت بخواد رها کنی؟ در خودت توانایی رها کردن رو نبینی؟

میدونی عزیزم

من آدم بلد بودن رها کردنم

وقتایی که ناراحتی از پا درم میاره ولش میکنم بره

وقتی آدما اذیتم میکنن رهاشون میکنم برن

گاهی حتی خودمم ول کردم و رفتم

تنها جایی که هیچوقت ولش نکردم برم خونمه

راستشو بخوای بنظرم خونه جاییه که تهش قراره بهش برگردی، لباس خونگیاتو تنت کنی و با خودت بگی آخیش!! هیچ جا خونه نمیشهو

بخاطر همینم هرچقدر دور بری یا طولانی مدت بری بازم ول نکردی!

میدونی رها کردن یعنی چی؟

یعنی تصور کن که سوار هواپیمایی و بعد یهو پنجره باز میشه و تو مهم ترین وسیلت رو باد میبره!

کجا؟ نمیدونی!

اصلا چطوری شد که اینطوری شد؟ نمیدونی!

رها کردن باید این شکلی باشه بنظرم. البته منظورم شکل از دست رفتنشه، یعنی تو شاید ده ها بار دیگه بری چیزی شبیه اون بخری و داشته باشی ولی اون نمیشه برات!

از طرفی باید اینطوری باشه که وقتی به یادش میاری حسرت نخوری! حسرت خوردن برای فقدانه برای از دست دادن، بنظرم باید بین رهایی و از دست دادن فرق قائل شد!

نمیدونم این درست هست یا نه، ولی من اغلب برای رها کردن هام

اوه ببخشید

باید بگم

من همیشه!

برای رها کردن هام خودم رو قانع میکنم، نه با دلایل پوشالی، کاملا منطقی و همه جانبه. اینطوری بعدا هیچوقت نه با شرایط یکسان مقایسه میکنمش، نه حسرت میخورم و نه حتی بهش افتخارمیکنم، صرفا تبدیل به یک خاطره میشه.

حالا یه سوال دارم

سوالی که جوابش رو نمیدونم

و جوابش خیلی برام مهمه!

کی وقت رها کردنه؟

۲۲ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۵ ۴ نظر
جیران کمندی